بدون عنوان
گنبدت از هرکجای شهر سوسو میکند دست هراشفته ای را پیش تو رو میکند درلباس خادمان مهربانت افتاب صبح ها صحن حرم را جارومیکند ماه هرشب کنج بست یادمعصومیت ان بچه اهومیکند یادمعصومیت ان بچه اهو...........یادتو کوچه های شهر را لبریز "یاهو"میکند بادهم مثل نگهبان درت...بدو ورود غصه را از شانه های خسته پارو میکند عطرنابی می وزدازکوچه باغ مرقدت هرکه می اید حرم این عطر رابومیکند خادمی میگفت ....اقا به وقت بدرقه دست زائرراپراز گل های شب بو میکند پارسال 7مهرتولدامام رضا بود وقرار بودسه روز دیگه رایانم به دنیا بیاد لحظه های پر از هیجان ...
نویسنده :
مامان و باباش
1:53